مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

براي پسرم ...

دردونه ی کوچولوی من . زمان به سرعت میگذرد و تو هر روز پیش چشمانم بزرگتر و زیباتر میشوی .لحظه ها رفتني اند و خاطره ها ماندني . تمام ادبيات عشق را به نگاه معصومانه ات مي فروختم اگر خاطره ها رفتني ميشدند و لحظه ها ماندني! پسر نازم ! هنگامیکه در آغوشمی دستان کوچک گرما بخشت را در میان دستانم میگیرم و تو با چشمان نافذ و زیبایت به چشمانم خیره میشوی و نگاه معصومانه ات لباس خستگي را از تن زندگي ام در مي آورد . پسر كوچولوي من ! به حضور و وجود تو سخت محتاجم و براي ديدنت و بودنت سخت احساس دلتنگي ميكنم . به بزرگترين عشق و در كوتاهترين جمله ممكن و به روي لطيف ترين گل سرخ و براي تو دوست داشتني ترين كودك معصوم دنيا مي نويسم دوستت دارم . پسر عزيز...
30 آذر 1390

مهبد و دوستاش

عكسهاي بالا به ترتيب از چپ به راست : عكس اول : مهبد عزيز و علي كوچولو (پسمل نانازي خاله سمانه - دوست مامان ) عكس دوم : مهبد عزيز و ثنا خانومي ( دخمل نق نقو خاله سميرا - دوست مامان ) عكس آخر سمت راست : مهبد دردونه با علي آقا (پسمل دختر عمه فريبا ) يكي يدونه ، پسر دردونه ، خيلي خيلي دوست دارم .   ...
29 آذر 1390

تشخيص صدا

الهي من دورت بگردم . الان تلفن زدم خونه بابا بهمن و با شما تلفني صحبت كردم و صدامو از پشت تلفن شنيدي و گريه كردي . من اعصابم خورد شد . كاش باهات حرف نزده بودم . ...
27 آذر 1390

بازي كردن مهبد

عسل پسرم سلام . ديروز بعد از اينكه از سركار اومدم ، تو داشتي با بابا بهمن و مامان زري بازي ميكردي و ميخنديدي . از اينكه بهونه نميگيري و راحتي خيلي خوشحالم . البته ناگفته نمونه كه وقتي ماماني رو ديدي يه خنده ي خوشمل كردي و زود اومدي تو بغلم . دلم واست خيلي تنگ شده بود . اومدي و كلي خودتو واسم لوس كردي و شير خوردي و من يه عالمه بوست كردم . ساعت 4 رفتيم خونه خودمون و بعد از يه خورده بازي ، شير خوردي و خوابيدي . تا حدود ساعت 6/15 خوابيدي . بعدش با بابايي و خاله عاطفه رفتيم خيابون و موقع شام چشم از سيخ قلوه ها بر نميداشتي . شكموي من از اين نظر هم به باباييش رفته . خلاصه قلوه ها رو جلوي دهانت ميگرفتم و تو عسل پسر آبشو ميخوردي و كيف ميكردي . وق...
27 آذر 1390

يه كوچولو سرما خوردگي

نفس مامان سلام چند روزي هست كه شما گل پسرم كمي سرماخوردي . يه كم آبريزش و گرفتگي بيني و تك و توك سرفه هاي شما باعث شد كه ببرمت پيش دكتر . تا آقاي دكتر رو ديدي مثل هميشه با خنده هاي نخوديت اونو مجذوب كردي و دكتر گفت پسر به اين خوش اخلاقي هم مگه مريض ميشه ؟؟؟ و تو هم مدام ميخنديدي تا دكتر بيني ، گلو و گوش شما رو معاينه كرد و گفت كه بايد يه كم دارو بخوري تا خوب بشي . ديروز هم واكسن سه گانه و هپاتيت ب زدي و ديشب تب داشتي . الهي من قربون حرارت دهنت بشم كه تا صبح خوب نخوابيدي .صبح مامان زري اومد دنبالت ولي من تا ساعت 9/15 دقيقه هم پيشت موندم و بعد با مامان زري رفتي خونشون . اميدوارم كه وقتي از سركار برگشتم حالت خوب خوب باشه . راستي يه خبر ...
23 آذر 1390

بياييد قدردان باشيم .

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که هر بار با تراشیده شدن ، کوچک و کوچکتر میشود . ولی پدر ... یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست ... فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد. بیایید قدردان باشیم . ...
22 آذر 1390

اولین غلت زدن مهبد

پسر گلم ديشب بعد از كلي شيطوني اولين غلت تو بدون كمك و بدون اشتباه زدي و منو ماماني كلي ذوقتو كرديم.و بخاطر همين جايزه فرني بهت داديم خوردي عزيز دلم خيلي با مزه مي خوردي البته این مطلب مجددا بازسازی شده بخاطر همین تاریخ ٢٢ آذر ثبت شده ولی تاریخ اصلی این مطلب ٢ آذر بود ...
22 آذر 1390
1